نقش خورشید (از ش ش شب) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

نمی دانم سحر کی خواهد آمد

از دیار شرق این افسانه ی تاریک

نمی دانم در این وادی که مردن، قصه ای شیرین تر از امید و آزادیست

سخن از زندگی آیا چو هزلی نیست؟!

نمی دانم

ولیکن ای چو من جوینده ی خورشید! می دانم

که نقش آن حقیقت آتشِ خورشید قلب ما

هم اینک نیز

در این وادی شب آیین تواند - گرچه اندک-

تا رباید از رخ این زندگی

گاهی غبار تیرگی را..

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ شنبه 29 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب